شاید برای بعضی ها این مطلب غیرقابل هضم باشد که چرا یک طلبه به جای مطالب قرآنی وروایی ازاین دست مطالب می زند ولی باید بگویم معیار واقعای همانهاست ولی وقتی ما می سنجیم میبینیم احیانا مطلبی با آیات وروایات ما تعارضی ندارند اگر چه گوینده ی آن هم مسلمان نیست ولی مطلبی قابل استفاده است چرا از آن بهره نگیریم؟
آنتونی رابینز که یکی از پیشگامان شیوههای درست فکری و ارتباطی در امریکا و حتی جهان است در جدیدترین کتاب خود با نام «موفقیت نامحدود» از کلمه جدیدی به نام «مهندسی تفکر» نام میبردأ البته «مهندسی تفکر» از کشفیات رابینز نیست اما یکی از کسانی است که ایدههایش در این زمینه برای بسیاری از کارشناسان قابل استناد است. مثالی که در اول گزارش آمد، مثالی است واقعی از کاری که رابینز با شاگردانش میکند و عجب آنکه 85 درصد این افراد تنها با طراحی فکر خود به جایی رسیدند که شاید آرزوی افراد بسیاری باشد.می گوید من شاگردانم را بدون داشتن حتی یک دلار در شهرهای دیگر رها کردم. حتی کارت اعتباری این افراد را نیز گرفتم تا تکیهگاهی برای پرداختهای خود نداشته باشند. 6 ماه بعد از آن جمع 20 نفری، 15 نفر موفق شده بودند خانهیی تهیه کرده و ازدواج کنند. ضمن آنکه حقوق دریافتی آنها بسیار بالا بود. سه نفر کار و همسر مناسب داشتند، اما خانه نه و تنها 2 نفر بدون کسب موفقیت نزد من آمدند. من به شاگردانم یاد دادم سرنوشت هرکسی دست خودش است و همیشه این ضربالمثل چینی را برای آنها میگویم: «هرکسی معمار سرنوشت خویش است!»
او دلیل این موفقیت را در کتاب جدیدش اینگونه بیان میکند: در کتابی که سال 1987 چاپ شد (منظور کتاب به سوی کامیابی است که یکی از پرفروشترین کتابهای سال امریکا شد) من ایدههای زیادی برای موفقیت داشتمأ اما نمیدانستم عامل به حرکت درآوردن این چرخه موفقیتآمیز چیست! سالها مطالعه کردم و در تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم که فکر انسان مانند هرچیز خام دیگری میتواند شکل بگیرد. پس میتوان منافذی برای این ماده خام تعبیه کرد که تنها عوامل خاصی را به داخل راه دهند. هرچه کیفیت این عوامل بالاتر باشد ذهن شما پویاتر خواهد شد و این همان مهندسی تفکر است. چیزی که میتواند در سالهای آینده کلید موفقیت در دنیا باشد.
مهندسی تفکر در آغاز راه واژه مهندسی تفکر که چند صباحی است در کتابها و پایگاههای اینترنتی روانشناسی و مدیریتی به آن اشاره میشود نزدیک به چند سال است که در کشورهای اصطلاحا جهان اول به کار میرود. شاید شکل این کلمه متفاوت باشد اما ماهیت کلی آن یکی است. به عبارت دیگر در کشوری که افرادش ملزم به فکر کردن باشند، این ریشه در یک زمینه مساعد شکل میگیرد. «اوا بریندا آدامز» از معدود استادان دانشگاهی در امریکاست که متد تدریساش برای بسیاری الگو قرار میگیرد. این استاد جامعهشناس در مقاله خود با عنوان «شکلدهی مغز با دست» که در روزنامه ساندی تایمز به چاپ رسیده، مینویسد:«وقتی شاگردانم تنها سوالی را از روی نفهمیدن میپرسند جواب قانعکنندهیی به آنها نمیدهم! تنها گوشهیی از جواب اصلی را به آنها میگویم تا وادار شوند به دنبال آن بروند. در پایان اگر صلاح دیدم، جواب کامل را به آنها میدهم ولی تاکید میکنم که بنیان کارهای من شکلدهی فضای مغز است. دقیقا مثل شکلدهی یک خمیر. با این تفاوت که شما خمیر را فقط برای زیبایی یا به کار بردن در یک کار استفاده میکنید ولی مغز شما میتواند بزرگترین پشتوانه زندگی شما باشد.» «اوا بریندا» در ادامه مقالهاش به جملهیی از فیلسوف بزرگ آلمانی «نیچه» اشاره میکند و میگوید: «هرکسی که در ذهنش یک علامت سوال بزرگ داشته باشد میتواند تمام قفلهای زندگی را باز کند.» علامت سوالی که نیچه گفته و بریندا در مقالهاش استفاده میکند همان مهندسی تفکر است. بنابراین چیزی که بسیاری از کارشناسان و صاحبان صنایع به آن تکیه میکنند قدرت تفکر است. این توان تفکر یا تفکر بهینه فاکتورهای زیادی را میطلبد که از آن جمله میتوان به بهترین تصمیم در کوتاهترین مدت، انتخاب بهترین راه در بین راههای بهتر دیگر و... اشاره کرد.
نمونه بارز این گونه فرهنگسازی را میتوان در مدارس و دانشگاههای ژاپن یافت. ژاپن کشوری است که به لحاظ داشتن منابع طبیعی تا ؤروتهای ملی در رده نازلی قرار دارد. این کشور پس از جنگ جهانی دچار خسارات فراوانی شد اما ژاپنیها با پشتکاری مثالزدنی کشورشان را بازسازی کردند.
رسم است که در مدارس و دانشگاههای این کشور آسیایی، دانشآموزان و دانشجویان موظفند در کنار دروس تئوری خود در یک زمینه فنی نیز مهارتهای لازم را کسب کنند. طبق آمارهای رسمی سازمان ملل در زمینه مهارتهای فنی،ژاپن با اختصاص 83 درصد از کل افراد تحصیلکرده، بالاترین رقم مهارتهای فنی را داراست. به عبارت دیگر این افراد تنها به یادگیری تئوریهای رایج در دروس خود نمیپردازند بلکه باید بتوانند چیزی را به عنوان ساخته دست خود ارایه دهند. این کار به آنجا میرسد که به عنوان نمونه شاهد آنیم که بسیاری از ساعتهای ساخته شده در اوقات فراغت دانشآموزان ژاپنی به عنوان کالاهای درجه یک و دو در کشورهای جهان سوم به فروش میرسد. اینکه قیمت این ساعتها چقدر است موردنظر نیست، مهم نفس کار است که پشت هر ساعتی که میسازند تفکر نهفته است. کشورهای جهان سوم و معضلی به نام عدم تفکر
دکارت، ریاضیدان بنام میگفت: «من فکر میکنم، پس هستم.» این افراد در چندین سال قبل به این نتیجه رسیده بودند که تنها افرادی که توانایی سازماندهی عوامل مثبت را در ذهن خود دارند میتوانند موفق باشند. اما چنین روندی تقریبا در کشورهای جهان سوم دیده نمیشود. فصل جداکننده کشورهای جهان اول و سوم در همین مورد است. کشورهای تولیدکننده با پشتوانه عظیمی به نام آیندهنگری حرکت میکنند در حالی که کشورهای مصرفکننده چنین مسایلی را مورد توجه قرار نمیدهند.
موضوع مطلب :